تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت


تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
گویا که ز روز گار دردی دارد
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت
این درد که در پای تو خود را انداخت